بتاب اى مه تو بر کاشانه من
که تاریک است امشب خانه من
بتاب اى مه که بینم روى نیلى
بشویم در دل شب جاى سیلى
بتاب اى مه که تا با قلب خسته
دهم من غسل ، پهلوى شکسته
بتاب اى مه که شُویم من شبانه
ز اشک دیده ، جاى تازیانه
بتاب اى مه که تا کلثوم و زینب
ببیند روى مادر در دل شب
بتاب اى مه حسن مادر ندارد
حسین من کسى بر سر ندارد
بتاب اى مه گلستانم خزان شد
به زیر خاک ، زهراى جوان شد
قرن ها می گذرد از شب دفن زهرا
شیعه می سوزد از این درد
که قبر تو کجاست؟
تا دست را به قبضه ی شمشیر می برم
عالم گواه می شود این را که حیدرم
فرمان حق رسیده علی جان! صبور باش
بانو نمی شود که از این امر بگذرم
اینها که با طناب به دنبالم آمدند
از یاد برده اند که من مرد خیبرم
امرم به صبر کرده خدا، ورنه هیچکس
قادر نبود تا که بیاید برابرم
دست خدا اگر که به روی دلم نبود
هرگز طناب خیره نمی شد به پیکرم
بانو! بمان تو را بخدا پشت در نرو
هی آیه آیه زرد نشو فصل کوثرم
اصلا مهم که نیست برایم تمام شهر
دشمن شوند، تا که تویی یار و یاورم
علی اصغر ذاکری
با پا زدند بردر و در را صدا زدند
بی اطلاع آمده و بی هوازدند
دیدند چون حریف نبردش نمیشوند
دستش طناب بسته به او پشت پا زدند
یک عده جاهل متجاهر به فسق هم
لب تشنه آمدند ولی آب را زدند!!
یکدسته مس که رنگ طلا هم ندیده اند
تهمت به بی کفایتی کیمیا زدند
با جمع نا منظمشان سنگریزه ها
سیلی به روی مادر آیینه ها زدند
شیطان پرست های به ظاهر خدا پرست
حتی تو را برای رضای خدا زدند!!
تحریف کرده اند تو را تازیانه ها
از بس که حرفهای تو را نا به جا زدند
حالا که میشود اگر آن سالها نشد
پرسیدن همین که شما را چرا زدند؟؟