هم اشک یتیم رادرآوردی تو
هم دست به سوی معجرآوردی تو
بگذار برای صبح ، قدری آرام
مأمورطبق مگرسرآوردی تو
شد واردشهرمحمل ساداتی
دادند به این قبیله نان خیراتی
ازشام سران کوفه معجربردند
آن روزبرای طفلشان سوغاتی
برنیزه پر پرستویم رابردند
سنجاق میان گیسیویم رابردند
تاازگل سرخیالشان راحت شد
بابای گلم النگویم رابردند
آن مرد که نای گفتن ازپایش نیست
می گفت بیا بیا که بابایش نیست
سیلی زدوبعد مدتی فهمیدم
که لاله ی گوش من سرجایش نیست
علی زمانیان
تو چه کردی که همه در عجب از کار تواند
همه حیرانِ تو و کار علمدار تواند
جن و انس و ملک و حور گرفتار تواند
تو چه کردی که به قلب همگان جا داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
**********
جدِّ تو احمد مختار قریشی نسب است
پدرت حیدر کرّار امیر عرب است
مادرت فاطمه ایجاد جهان را سبب است
نسبی با شرف و مکنتِ والا داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
***********
انبیا ریزه خور خوان علی اصغر تو
یوسف انگشت به لب ماتِ علی اکبر تو
صبر بی تاب شد از صبرِ تو خواهرِ تو
حسنِ یوسف،یدِ بیضا،دمِ عیسی داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
***********
دل که در بزمِ عزای تو نسوزد دل نیست
هرکه از عشقِ تو دیوانه نشد عاقل نیست
نیست آدم هر کس کلبِ ابوفاضل نیست
هیبتِ شیرِ خدا عصمتِ زهرا داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
***********
گر دهی اذنِ حرم لطمه زنان خواهم رفت
پا برهنه به سر و سینه زنان خواهم رفت
زیرِ شمشیرِ غمت رقص کنان خواهم رفت
تو بزرگی،تو امیری،تو سر و سرداری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
***********
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
تا ابد کرب و بلایت نرود از یادم
زانکه صحن و حرم و گنبدِ زیبا داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
***********
بوسه از مرقد شش گوشِ تو چیدن دارد
صحنِ زیبای علمدارِ تو دیدن دارد
ناز کن ناز که نازِ تو خریدن دارد
تو عزیز الله و محبوبِ دلِ داداری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
***********
نامت از روزِ ازل وردِ زبانهاست حسین
هرکه شد نوکرِ تو سرور و آقاست حسین
مجلسِِِِ روضه ی تو جنَّتُ الاعلی است حسین
سلطنت تا به ابد بر همه دلها داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
مصطفی رب دوست
بر روی صورتی جای پا میبینم
ای عشق زینب به زیر دست و پا افتادی
قَدْ سَکَنَتْ حَوآسُّک یعنی
عشق زینب به زیر دست و پا افتادی
وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ، وَ مُولِـغٌ سَیْفَهُ عَلى نَحْرِک َ ،
درحالیکه شِمرِملعون برسینه مبارکت نشسته، وشمشیرخویش رابرگلـویت سیراب مینمود،
قابِضٌ عَلى شَیْبَتِک َ بِیَدِه ، ذابِـحٌ لَک َ بِمُهَنَّدِهِ ،
با دستى مَحاسنِ شریفت را درمُشت می فِشرد،(و بادستی) با تیغِ سر ازبدنت جدا مى کرد،
قَدْ سَکَنَتْ حَوآسُّک َ، وَ خَفِیَتْ أَنْفاسُک َ ،
تمامِ اعضاوحواسّت ازحرکت ایستاد، نَفَسهاىِ مبارکت درسینه پنهان شد ،
وَ رُفِـعَ عَلَى الْقَناةِ رَأْسُک َ ،
وسرِمقدّست برنیزه بالارفت ...