عاقبت آه کشیـدم نفس آخر را
نفس سوخته از خاطره ای پرپر را
روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب
روضه ی آنهمه گل، آنهمه نیلوفر را
آخرین حلقه ی شبهای محرّم هستم
شکر، ای زهر ندیدم سحـری دیگر را
باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است
باورم نیست تماشای تنی بی سر را
باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود
دیدن سوختن چارقد دختر را
غارت خود و علم، غارت گهواره و مشک
غارت پیرهـن و غـارت انگشتر را
ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می ریخت
نیـزه هایی که ربـودند سر اصـغر را
آه در گوشه ی ویرانه که دق مرگ شدیم
تا که همبازی من زد نفس آخر را
کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم
بیـن زنجیر نهـان کرد تنی لاغــر را
چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم
سرخ دیدم بدنش... تکّه ای از معجر را
حسن لطفی
السلام علیک یا ریحانه الحسین ....
من کیستم که لطف خود ابراز میکنی
در را نیامده به رویم باز میکنی
من چوب قهر کردن خود را نخوردهام
از بس میآوری و مرا ناز میکنی
اول تویی همیشه که لبخند میزنی
اول تویی همیشه که آغاز میکنی
من یک گناه کردهی گردن شکستهام
آیا مرا دوباره سرافراز میکنی
بگذار خوب گریه کنم از خجالتتم
امشب که باز در به رویم باز میکنی
گفتم پرم شکسته، به دردت نمیخورد
گفتی دلت شکسته و پرواز میکنی
من آدمم، یقین میکنم که باز
با یک حسین در دلم اعجاز میکنی
رحمان نوازنی
نازِ بی وقفه که بنیاد نمیخواهد که
زلفِ "بر بادده ات" باد نمیخواهد که
بهر از پای در آوردن عشاق خودت
این همه حسن خدا داد نمیخواهد که
در سلوک شب گیسوت همه غش کردند
جلوه ات روی پریزاد نمیخواهد که
«طی ّ این مرحله بی همرهی خضر» رواست
طیّ این مرحله استاد نمیخواهد که
حال که تیغ غمت سر ببُرد با پنبه
سر من تیغه ی فولاد نمیخواهد که
دست بالای سرش صید خودش تسلیم است
آهوی رام تو صیاد نمیخواهد که
کوهکن ها همه جمعند ولی بیخبرند
عشق شیرین تو فرهاد نمیخواهد که
تب من طِبِّ تو را برد زِ یادم گفتی
دردت آهسته بگو داد نمیخواهد که
هفتصد مرتبه یک درهم ما پس دادی!
نوکرت بهره ی مازاد نمیخواهد که
توشه ی زائرت از کیسه ی خود میبخشی
سفر کرببلا زاد نمیخواهد که
شاعرت از تو صله خواهد و "از این مردم
مرحبا خانه ات آباد" نمیخواهد که
داد زد مادری از عرش که ای بیرحمان
یک نفر این همه جلاد نمیخواهد که
وقت وداع فصل بهاران بگو "حسین"
در لحظه های بارش باران بگو "حسین"
هرجا دلت گرفت کمی محتشم بخوان
هی در میان گریه بگو جان، بگو "حسین"
کشتی شکست خورده که دیدی به کارزار
در خاک و خون تپیده به میدان بگو "حسین"
از نام گرم او دل برف آب می رود
در سردسیر سخت زمستان بگو "حسین"
تغییر کرده است لغتنامه هایمان
زین پس به جای واژه عطشان بگو "حسین"
روضه بخوان که لحظه ی طغیان چشم ماست
همپای چشمه های خروشان بگو "حسین"
دیدی اگر که جسم قمر زیر آفتاب
مانده سه روز بین بیابان بگو "حسین"
دیدی اگر که جامه ی یوسف ربوده اند
افتاده بین معرکه عریان بگو "حسین"
دیدی اگر که قاری قرآن سرش شکست
از سنگ قوم دشمن قرآن بگو "حسین"
میلاد حسنی