نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...
نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

وای از محاسن تو و انگشتهای شمر

یادش به خیر روز و شبم با حسین بود

ذکر بی اختیار لبم یا حسین بود

 

پا تا سر ِ عقیله سرو پا حسین بود

وقتِ اذان اشهدِ من یا حسین بود

 

 ما تار و پودِ رشته یِ پیراهن همیم

یعنی من و حسین،حسین و من ِ همیم

 

دور از تو هست ولی دست از تو بر نداشت

خسته شده ست ولی دست از تو برنداشت

 

از پا نشست ولی دست از تو برنداشت

زینب شکست ولی دست از تو برنداشت

 

مانند من کسی به غم و رنج تن نداد

آه که غمی چنین به دلِ پنج تن نداد

 

یادش به خیر بال و پرش میشدم خودم

سایه به سایه همسفرش میشدم خودم

 

یک عمر مادر و پدر میشدم خودم

جایِ همه فدایِ سرش میشدم خودم

 

نام ِ حسین حکم ِ قسم را گرفته بود

یک شب ندیدنش نفسم را گرفته بود

 

حالا فقط به پیرُهنش فکر میکنم

میسوزم و به سوختنش فکر میکنم

 

دارم به دست و پا زدنش فکر میکنم

بسکه به نیزه و دهنش فکر میکنم ...

 

با روضه ی برادرم از هوش میروم

با ضجه هایِ مادرم از هوش میروم

 

وای از محاسن تو و انگشتهای شمر

وای از لب و دهان تو و جای پای شمر...


حامد خاکی

شبهای جمعه که دل من مست کربلاست

تا آبشار زلف تو را شب نوشته اند

ما را اسیر خال روی لب نوشته اند

 

در اعتکاف گیسوی تو سالهای سال

مشغول ذکر و سجده و یا رب نوشته اند

 

در مسجد الحرام خم ابروان تو

مثل فرشتگان مقرب نوشته اند

 

در محضر نگاه الهی تو مرا

در خیل نوکران مهذَب نوشته اند

 

شبهای جمعه که دل من مست کربلاست

از اشتیاق وصل لبالب نوشته اند 

ادامه شعر در ادامه مطلب .... 


  ادامه مطلب ...

گوش تا گوش تو ای غنچه گلستان شده است

گوش تا گوش تو ای غنچه گلستان شده است

آب آب لب تو بانی باران شده است

 

خون حلق تو نرفته نفست بند آمد

که به یک چشم زدن جسم تو بی جان شده است

 

از زمین می رود این بار به سمت ملکوت

قطره هایی که پر از باده عرفان شده است

 

تو که سیراب شدی تازه دلم می سوزد

از همین خشکی زخمی که نمایان شده است

 

تو به اندازه خون پدرت مظلومی

غصه ات بر جگرم داغ دو چندان شده است

 

کاش می شد پسرم زیر عبا گریه کنم

ناله ام در دل هر هلهله پنهان شده است

 

مادرت بند دلش بسته به گیسوی تو بود

مادرت چشم به راه است و پریشان شده است

 

ردپایی که چنین دور خودش چرخیده است

حال روز پدری هست که حیران شده است

 

محمد امین سبکبار

عمه اش گفت خوب شد خوابید ...

نیمه شب در خرابه وقتی که

ربنای قنوت پیچیده

بعد زاری و حق حق گریه

چه شده این سکوت پیچیده

 

عمه اش گفت خوب شد خوابید

چند شب بود تا سحر بیدار

کمکم کن رباب جای زمین

سر او را به دامنت بگذار

 

آمد از بین بازویش سر را

تا که بردارد عمه اش ای داد

یک طرف دخترک سرش خم شد

یک طرف سر به روی خاک افتاد

 

شانه اش را گرفت با گریه

به سر خویش زد تکانش داد

تا که شاید دوباره برخیزد

سر باباش را نشانش داد

 

دید چشمان نیمه بازش را

پلک آتش گرفته اش رابست

دید نیلوفر است با دستش

زخمهای شکفته اش را بست

 

می کشید از میان آبله ها

خار ها را یکی یکی آرام

 

حلقه های فشرده زنجیر

دید چسبیده اند بر بدنش

تا که زنجیر باز شد ای وای

غرق خون شد تمام پیرهنش

 

پنجه بر خاک میزد و می گفت

نیمه جانی به دستها داریم

با ربابش زیر لب می گفت

به گمانم که بوریا داریم

 

کفنش کرد عمه خاکش کرد

پیکری که نشان آتش داشت

یادگاری ولی به دستش ماند

معجری که نشان آتش داشت

 

با همان پیرهن همان زنجیر

دخترک زیر خاک مهمان بود

 داغ اصغر بس است تدفینش

فقط از ترس نیزه داران بود

حسن لطفی

سیدتی رقیه ...