نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...
نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

دختر قصه

تمام می شوم امشب در آخر قصه

بخواب بانوی احساس! دختر قصه!

یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت

یکی یکی همه رفتند از در قصه

ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!

میان شعله ی آتش سراسر قصه...

خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب

بدون آب بیاید دل آور قصه

بده امانت شش ماهه را به دست پدر

که پر بگیرد از اینجا کبوتر قصه


نپرس از پدرت او هنوز هم اینجاست

نپرس از تن در خون شناور قصه

بلند شو!،و بدو! پا برهنه تا خود صبح

نخواب تا برسی سمت دیگر قصه

و گوشواره ی خود را در آر! میترسم-

پری بماند و دیو ستمگرقصه


بخواب! نیمه ی شب شد، خرابه هم خوابید

بخواب کودک تنها! قلندر قصه!

بگیر گوش خودت را سه ساله ی خوبم!

که پیر می شوی امشب از آخر قصه:

بگیر روی دو پایت سر پدر را، آه...

بگیر اگرچه که سخت است باور قصه

 شعرحضرت رقیه ، پنجم صفر، شهادت حضرت رقیه ، خرابه نشینی 

این کودکت چه دیده که هی زار می زند

اینجا کجاست؟! چادر خاکی! چه می کنی؟!

تنها ترین نشانه ی پاکی چه می کنی؟!


اینجا غریبه نیست، چرا رو گرفته ای؟!

آیا تویی که دست به زانو گرفته ای؟!


دیر آمدم بگو که چه کردند کوچه ها

بانوی قد خمیده! زمین می خوری چرا؟!


این کودکت چه دیده که هی زار می زند؟!

هی دست مشت کرده به دیوار می زند

حسن اسحاقی

شعرفاطمیه شهادت حضرت زهرا روضه باز شعر شهادت شعر کوچه لعنت الله عمر

پشت در فاطمیه ام

ای روشنایی سحر فاطمیه ام

صاحب عزای خونجگر فاطمیه ام


ایام میروند به امید دیدنت

یک بار رد شو از گذر فاطمی ام


دست مرا بگیر و به دنبال خود ببر

تا با تو طی شود سفر فاطمیه ام


آقا گناه روزی چشم مرا گرفت

رزقی بده به چشم تر فاطمیه م


با خود همیشه گفته م آیا نمی شود

دیدار روی تو ثمر فاطمیه ام


وقتی شنیده ام که میایی به روضه ها

هرشب اسیر و در به در فاطمیه ام


پایان راه سینه زنیها شهادت است

ای کاش گل کند هنر فاطمیه ام


در میزنم که اذن عیادت دهی به من

با این امید پشت در فاطمیه ام


محمد بیابانی

شعری دیگر در رابطه با حضرت زهرا : گلبرگ یاس را که با آتش نمی کشند


پیشواز فاطمیه تقدیم به حضرت مهدی  یا زهرا

از بوی سیب سرخ طبق مرده جان گرفت

از بوی سیب سرخ طبق مرده جان گرفت

 زخمی ترین یتیم خرابه توان گرفت

 

باران چشم های رقیه شروع شد

 از بس که گریه کرد دل آسمان گرفت

 

طرفند گریه هاش به داد پدر رسید

 سر را ز دست بی ادب خیزران گرفت

 

روپوش را ز روی طبق تا کنار زد

لب را که دید طفلک لکنت زبان گرفت

 

«بابا» یکی دو بار بریده بریده گفت

با هر نفس نفس که یکی در میان گرفت

 

می گفت گوشواره فدای سرت ولی

دیدم عقیق دست تو را ساربان گرفت

 

حالا گرسنگی به  سراغم که آمده

 آغوشم از محاسن تو بوی نان گرفت

 

آخر طلوع داغ تو کنج تنور بود

در شام زخم های تو خورشیدمان گرفت

 

علی ناظمی

 شعرحضرت رقیه ، پنجم صفر، شهادت حضرت رقیه ، خرابه نشینی