نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...
نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

پر پرواز و بالِ پروازی


یا بن خیر النساء خداحافظ

در پناهِ خدا ، خداحافظ

تو هنوزم مرا نبوسیدی

پدر تشنه ها خداحافظ

دست کم می شود مرا ببری

مرد بی انتها خداحافظ

خواهشی قبل  بُردنم دارم

التماس دعا خداحافظ

 

بی قراری ، قرار می خواهی

من نمردم ، که یار می خواهی

 

پر پرواز و بالِ پروازی

انتهای زمان آغازی

چه کنم یار کوچکت باشم

چه کنم تا دلت شود راضی

اکبرت رفت با عمو ، چه شود؟

یک نگاهی به من بیندازی

هر چه باشم منم علی هستم

از چه با بی کسیت میسازی ؟

تو مرا با خودت ببر بابا

جان عمّه قسم ،نمی بازی

یاد دارم مرا بغل کردی

گفتی ای یار آخرم نازی

 

سخنانت عجیب غوغا کرد

بند قنداقه ی مرا وا کرد

 

روی دستانِ باب ، من رفتم

با سرم باشتاب ، من رفتم

خیمه پرسید بر نمی گردی ؟

مگر اینکه به خواب ، من رفتم 

مشک سقایی ِ عمویم کو ؟

تا کنم پُر ز آب ، من رفتم

چه کنم واقعاً پدر تنهاست

عذر خواهم رباب ، من رفتم

پشتِ سرهای ما چه میریزی

اشک غم جای آب ، من رفتم

 

گر چه بی شیر ، زاده ی شیرم

می روم انتقام می گیرم

 

وقت آن شد خودی نشان بدهم

ناتوانم تو را توان بدهم

در میان قنوت دستانت

چون علی اکبرت ، اذان بدهم

دوست دارم کنار پیکر تو

با لبی خشک و تشنه جان بدهم

یا ز سر نیزه چون سرت با سر

به سر عمه سایبان بدهم

یا همین که رباب لا لا گفت

با سرم نیزه را تکان بدهم

 

تا ز حلقم سپیده پیدا شد

حرمله با سه شعبه اش پا شد

 

یک سه شعبه مرا ز عمه گرفت

خنده را بی حیا ، ز عمه گرفت

در هیاهوی دست و پا زدنم

بی سر و بی صدا ز عمه گرفت

تیر پایان به جمله داد و مرا

در هوا بی هوا ز عمه گرفت

چه بلایی سر رباب آمد

چه غمی عمه را ز عمه گرفت

 تن من دست خاک ، سر را هم

سر این نیزه ها ز عمه گفت

 

اصغرت بال و پر در آورده

از سر نیزه سر در آورده

 حسن خاکی

حنجر نازکی انگار ترک خورد و شکست

تا که بر روی زمین خیمه‌ی سقا افتاد

پدرت از نفس و مادرت از پا افتاد


ناخنت خون شده و چهره‌ی مادر زخمی

آنقدر چنگ زدی تا به رخش جا افتاد


به همه رو زدم اما چه کنم، خندیدند

چشم‌ها تا که به چشم تر بابا افتاد


خواستم بوسه بگیرم ز لبان خشکت

گذر حرمله افسوس به اینجا افتاد


حنجر نازکی انگار ترک خورد و شکست

کودکی بال زد اما ز تقلا افتاد


دست و پا می‌زدی و هلهله‌ها می‌آمد

عرق شرم پدر وقت تماشا افتاد


همه‌ی آرزویم بود زبان باز کنی

ولی انگار که یک فاصله اینجا افتاد


حسن لطفی

مادرم مات خنده ام شده بود

نیزه دارم همین  که راه افتاد

موی من شانه شد  به پنجه ی باد


مادرم مات خنده ام شده بود

از تماشام ،  گریه سر می داد


در ِدروازه را  که رد کردیم

دور و اطراف  شهر سنگ آباد


سنگشان بی هوا به سر می خورد

سرم از روی نیزه می افتاد


همسفرها به من  نمی گویید

سنّ ِ شش ماهگی  مبارک باد ؟


سد ّ برخورد سنگ و سر نشدم

بی بدن بودنم ، اجازه نداد

 

حال که ، تکلیف  من مشخص شد

اصغر از محضرت  مرخص شد

 حامد خاکی 


خدا را شکر دستم زیر سر بود

سرت از پوست آویزان شد ای وای

پدرش چیز زیادی که نمی خواست فرات


تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

 

پدرش  چیز زیادی که نمی خواست فرات

یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟

 

خوب شد عرش همه خون گلو را برداشت

حیف خون نیست بر این خاک سراسر برسد

 

خون  حیدربه رگش در تب و تاب است ولی

بگذارید  به سن علی اکبر برسد

 

شعله  ور می شود این داغ دوباره وقتی

شیر در سینه پر ناله ی مادر برسد

 

زیر خورشید نشسته به خودش می گوید

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد


علیرضا لک



یا باب الحوائج یا علی اصغر علیه السلام