تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟
خوب شد عرش همه خون گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک سراسر برسد
خون حیدربه رگش در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
شعله ور می شود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه پر ناله ی مادر برسد
زیر خورشید نشسته به خودش می گوید
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
علیرضا لک
یا باب الحوائج یا علی اصغر علیه السلام