نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...
نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست


با سر رسیده‌ای بگو از پیکری که نیست
از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست


شب‌ها که سر به سردی این خاک می نهم
کو دست مهربان نوازشگری که نیست


باید برای شستن گل ‌زخم‌های تو
باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست


قاری خسته تشت طلا و تنور نه!
شایسته بود شان تو را منبری که نیست


آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست


تشخیص چشم های تو در این شب کبود
می خواست روشنایی چشم تری که نیست


دستی کشید عمه به این پلک‌ها و گفت:
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست


 دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست


حتی صبور قافله بی‌صبر می‌شود
با خاطرات خسته‌ترین دختری که نیست


یوسف رحیمی

روا بُود که بمیرد ز داغ تو محسن


ز خـــاطـــرم نـــرود لـحـظــه هـــای آخـر تـو 

حـسـیــن قتـلـگـهـت زد شــرر به مــادر تـو

 

ز جـای خـیــز و صـدایــم کـن ای عـزیـز دلـم

 میـان ایـن هـمـه نـیـزه کجــاسـت پیـکـر تـو

 

دویـده ام کـه سـرت را ببـوسـم ای گـل من

و لی بگـو چـه کنـم شد به نیـزه ها سـر تـو

 

زمــان آن شــده بـــا نــالــه  ای بـــرادر مـن 

لـبــان خـویـــش گــذارم به روی حـنـجـر تـو

 

به دور جسـم تـو نـامحـرمـی نـمـی بـیـنــم  

گــرفـتـــه انــد در آغـــوش جـسـم پـرپـر تـو

  

نـگـاه کــن کـه بـه نــامـوس تـو نـظــر دارنـد 

میـان ایـن هـمـه نـامحـرم اسـت خواهــر تـو

 

غریب گشته ام و چشم ها به سمت من است 

 کــجـــاســـت  غــیـــرت سـقــا و آب آور تـو

 

عــدو کـشـیـــد بـه آتــش خـیـــام آل تــو را 

بـه فـکـــر غــارت مـعـجـــر بُـود ز دخـتــر تـو

 

صـلاح نیـسـت کـه حـالا بـه قتـلگــه بـاشـم 

درون خیمـه امـامــم کـه هسـت مضطــر تـو

 

میـان شعلـه گـرفـتــار گشـت و  مـن بـایــد  

کــنــم شــتـــاب بــــرای عـلـی دیـگـــر تـو

 

روا بُـــود کــه بـمــیــــرد ز داغ تـو مـحـسـن

چــرا کـه زیـنـب تـو روضـه خــوانــد از بـر تـو


برگرفته از سایت آوای سوخته

نام شعر : لحظه های آخر تو

لا یوم کیومک یا اباعبدالله علیه السلام


سر نعش حسین زینب به زارى
بگفتا اى برادر سر ندارى


به قربان لب خشکت برادر
مگر عباس آب آور ندارى


تو بودى وارث ملک سلیمان
چرا انگشت و انگشتر ندارى


به کهنه پیرهن کردى قناعت
چرا آن پیرهن بر تن ندارى

یاامیرالمومنین(ع)



شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی

کمی ز غربت خود را برای من گفتی

 

چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی

چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی

 

چقدر حرف دلت را به چاه میبردی

چقدر درد و دلت را به خویشتن گفتی

 

دم غروب سلامی به همسرت دادی

گمان کنم که به زهرا ز آمدن گفتی

 

دلت گرفت پدر یاد مادر افتادی

ز شعله های در و از لگد زدن گفتی

 

یتیم ها که برای تو شیر آوردند

ز بی وفایی این کوفیان به من گفتی

 

تو از شلوغی و ترس از ربودن اطفال

ز سنگ خوردن و سختی رد شدن گفتی

 

سحر به رسم سفارش کنار عباست

فقط حسین حسین و حسن حسن گفتی

 

نوشت بر کفنت جوشنی حسین غریب

تو از وصیت زهرا و پیرهن گفتی

 

ز کشتن نوه هایت ز کشتن پسرت

ز قتلگاه و بدن های بی کفن گفتی