از کنج دل خود به بقیع ره بگشایید
پا در حرم عاشق دل خسته گذارید
با دسته گل یاس که از گریه گرفتی
بر قبر گل گم شده گلدسته گذارید
بالای سر شهر مدینه بنویسید
در شهر غریبان قدم آهسته گذارید
با بردن نام علی و گریه به یادش
مرحم به روی پهلوی بشکسته گذارید
از فاطمه اش یاد نمایید و بدین کار
یک بوسه به دستی که بود خسته گذارید
با درد خوشم که التیامم زهراست
تسبیح ِ نماز ِ صبح و شامم زهراست
عمری است که شرمنده ام از عمر بلند
ای مرگ بیا بیا که نامم زهراست
خاطری در وسط کوچه مشوّش میشد
پنجه ای بین هوا بود و مصمّم شده بود
پنجه ای بین هوا بود که یک سیلی شد
فرصتی بود که اینگونه فراهم شده بود
مادر هرکه زمین خورده فقط میداند
که چرا قوت زانوی حسن کم شده بود
من از آن گیسوی خاکی شده اش دانستم
چقدر زود یتیمی ش مسلم شده بود
وا نشد پلک گره خورده ی یک چشم کبود
سیلی سر زده ای وای چه محکم شده بود
تا چهل روز نشد سیر علی را بیند
تا چهل روز علی بود که مبهم شده بود
شیشه ای با تن دیوار ترک هایی خورد
ریشه ی خونی یک مقنعه درهم شده بود
سال ها بود سوال همه ی مردم شهر
پسر ارشد این خانه چرا خم شده بود؟