سری ز نیزه زمین خورد بس که زخمی بود
سری که وا شده از هم ز ضربه های عمود
سری ز نیزه زمین خورد، وای خواهر او
چگونه می نگرد غلط خوردن سر او
سری ز نیزه زمین خورد و آسمان لرزید
سری ز نیزه زمین خورد و حرمله خندید
سری که نیزه به آن از بغل فرو کردند...
سری که هر چه بدی بود را به او کردند
سری که بر سر نیزه فقط تکان می خورد
به دست مردم بازار هِی نشان می خورد
ولی هنوز این سر، پناه زینب"س" بود
بروی نیزه هم حتی سپاه زینب"س" بود
هنوز سایه ی او بر سر یتیمان بود
هنوز بهر رقیه"س" همان عموجان بود
هنوز چشم امید همه به سقا بود
هنوز اسم عموجان قرار دل ها بود
رقیه"س" صورت خود را به او نشان می داد
که سر دوباره ز نیزه به روی خاک افتاد...
شاعر :محمد هاشم مصطفوی
برگرفته از وبلاگ بسم رب العباس علیه السلام
یه دختری رو خاک ویرونه نشسته
رفته تو فکر باباشو چشماشو بسته
از آدما خسته شده دلش شکسته
از بس که گریه کرده اون صداش گرفته
تنگه دلش، دلش برا باباش گرفته
عمه زیر بازوهاشو یواش گرفته
موی سپیدش رو با روسریش پوشونده
آستینشو تاروی انگشتاش کشونده
با این کارش هستی زینب و سوزونده
دانلود روضه حسن خلج ، روضه شهادت حضرت رقیه ، روضه خرابه نشین ، خلج قدیمی
سه شعر زیبا به مناسبت پنجم صفر ، شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
رفتی و نقش روی تو بر لوح دیده ماند
رفتی وداع تو به دل غم کشیده ماند
چون خم شدم که پای تو بوسم پی وداع
رفتی و قامت من غمگین خمیده ماند
در این سفر که نیمه ره از من جدا شدی
بار غمت به دوش دل داغدیده ماند
آغوش من تهی شد و خار جدائیات
در چشم انتظار من ای گل خلیده ماند
تا کی شب فراق سیاهت رسد بروز
چشمم به جلوهگاه سحر تا سپیده ماند
بس روز و شب که گَشتم و آوخ نجُستمت
باز این دلم، شکسته و در خون طپیده ماند
از شوق توست کز بدن ناتوان من
جانم برون نیامد و بر لب رسیده ماند
شد زرد چهره من و خشکید اشک چشم
گلهای انتظار من آخر نچیده ماند
بس گریه کردم و اثری در عدو نکرد
بس ناز کودکانه من ناخریده ماند
کو دست مِهر تو که نوازش کند مرا
خارم به پای و اشک به رویم چکیده ماند
در گوشه خرابه چو میرفت جان من
داغت نرفت از دل و اشکم به دیده ماند
بر چهرهام نشانه رفتار دشمنان
جای کبود سیلی و رنگ پریده ماند
هر لالهای دمید حسانا ز خاک او
پیوسته داغدار و گریباندریده ماند
حبیبالله چایچیان (حسان)