خواهر بیا که قصه ی دل مختصر کنم
آگه تو را ز سوزش زخم جگر کنم
زهری که داد همسر بیدادگر مرا
چندان امان نداد که شب را سحر کنم
طشتی بیار در برم ای قهرمان صبر
کز سوز زهر کینه تو را با خبر کنم
خواهر برو بگو به حسینم شتاب کن
کز این دیار عزم دیار دگر کنم
مرگ از خدای خود طلبیدم که ای خدا
تا کی به روی قاتل مادر نظر کنم؟
از کوچه ای که مادر ما را کتک زدند
یارب روا مدار که دیگر گذر کنم
صبری دگر نمانده مرا تا که بیش از این
با سوز دل نگاه به دیوار و در کنم؟