من دلم آرام است چون
پرچم عباس بالای گنبد
حافظ حریم بانوست ..
شیعه هرگز نهراسد چو زکینه دشمن
دل ما تحت لوای علم عباس است
نیزه دارم همین که راه افتاد
موی من شانه شد به پنجه ی باد
مادرم مات خنده ام شده بود
از تماشام ، گریه سر می داد
در ِدروازه را که رد کردیم
دور و اطراف شهر سنگ آباد
سنگشان بی هوا به سر می خورد
سرم از روی نیزه می افتاد
همسفرها به من نمی گویید
سنّ ِ شش ماهگی مبارک باد ؟
سد ّ برخورد سنگ و سر نشدم
بی بدن بودنم ، اجازه نداد
حال که ، تکلیف من مشخص شد
اصغر از محضرت مرخص شد
حامد خاکی
خدا را شکر دستم زیر سر بود
سرت از پوست آویزان شد ای وای
یادگاری که برادر می دهد با ارزش است
آن ضریح قبلی ات را کاش می دادند حسن
من کربلا ندیده ام و درک می کنم
این روز ها ضریح قدیمی چه می کشد
محمد حسین رحیمیان