نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

پدرش چیز زیادی که نمی خواست فرات


تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

 

پدرش  چیز زیادی که نمی خواست فرات

یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟

 

خوب شد عرش همه خون گلو را برداشت

حیف خون نیست بر این خاک سراسر برسد

 

خون  حیدربه رگش در تب و تاب است ولی

بگذارید  به سن علی اکبر برسد

 

شعله  ور می شود این داغ دوباره وقتی

شیر در سینه پر ناله ی مادر برسد

 

زیر خورشید نشسته به خودش می گوید

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد


علیرضا لک



یا باب الحوائج یا علی اصغر علیه السلام

علی بن ابی طالب در کربلا


ابن عباس مى گوید: همراه على(علیه السلام) در جنگ صفین از سرزمین نینوا گذشتیم به من فرمود: 

اى ابن عباس آیا این سرزمین را مى شناسى؟ عرض کردم خیر، اى امیر مومنان.

آن حضرت فرمود: اگر مثل من آن را مى شناختى از اینجا عبور نمى کردى مگر آن که مانند من مى گریستى.

نگاه شروع به گریستن کرد تا این که اشک محاسن ایشان را فراگرفت و بر سینه مبارکشان جارى شد. ما نیز با آن حضرت گریستیم.

على علیه السلام مى فرمود: شگفتا ما را با آل ابوسفیان و آل حرب، حزب شیطان و اولیاى کفر، چه کار! در همین حال فرمود:  اى اباعبدالله صبر و مقاومت داشته باش.

و آنگاه بسیار گریست و ما نیز با او گریستیم، به گونه اى که آن حضرت با صورت به زمین فرود آمد و از هوش رفت وپس از مدتى به هوش آمد.


تصویر مربوط به چاه خانه حضرت علی علیه السلام در کوفه است ... باز یاد مظلومیت علی ...

شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود
 فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود . . .

منبع 

یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست


با سر رسیده‌ای بگو از پیکری که نیست
از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست


شب‌ها که سر به سردی این خاک می نهم
کو دست مهربان نوازشگری که نیست


باید برای شستن گل ‌زخم‌های تو
باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست


قاری خسته تشت طلا و تنور نه!
شایسته بود شان تو را منبری که نیست


آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست


تشخیص چشم های تو در این شب کبود
می خواست روشنایی چشم تری که نیست


دستی کشید عمه به این پلک‌ها و گفت:
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست


 دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست


حتی صبور قافله بی‌صبر می‌شود
با خاطرات خسته‌ترین دختری که نیست


یوسف رحیمی

چهل روز است مولا سرندارد


چهل روز است دل،دلـبر نـدارد
حسین انگشت و انگـشتر ندارد

چهل روز است زهرا گـشـته گریان
حسین بر خون خود گردیده غلـطان

چهل روز است زیــنب می کِشد آه
کنار علـقمه شرمنده شد مـاه

چهل روز است مولا سـرندارد
رباب باوفـا اصغر نـدارد

چهل روزاست عالم غرق نوراسـت
زن خولی تماشـای تنـــور است

چهل روزاست آل الله غریـب است
نــوای کاروان اَم یجیب است

چهل روز است دل،منـزل ندارد
بگو دریای غم ساحل ندارد


بهلول حبیبی زنجانی

برگرفته از وبلاگ الـزهــرا (سلام الله علیها)



اربعین . . .