تا که بر روی زمین خیمهی سقا افتاد
پدرت از نفس و مادرت از پا افتاد
ناخنت خون شده و چهرهی مادر زخمی
آنقدر چنگ زدی تا به رخش جا افتاد
به همه رو زدم اما چه کنم، خندیدند
چشمها تا که به چشم تر بابا افتاد
خواستم بوسه بگیرم ز لبان خشکت
گذر حرمله افسوس به اینجا افتاد
حنجر نازکی انگار ترک خورد و شکست
کودکی بال زد اما ز تقلا افتاد
دست و پا میزدی و هلهلهها میآمد
عرق شرم پدر وقت تماشا افتاد
همهی آرزویم بود زبان باز کنی
ولی انگار که یک فاصله اینجا افتاد
حسن لطفی
با درد خوشم که التیامم زهراست
تسبیح ِ نماز ِ صبح و شامم زهراست
عمری است که شرمنده ام از عمر بلند
ای مرگ بیا بیا که نامم زهراست
من دلم آرام است چون
پرچم عباس بالای گنبد
حافظ حریم بانوست ..
شیعه هرگز نهراسد چو زکینه دشمن
دل ما تحت لوای علم عباس است