چشمی که در مصیبتتان تر نمی شود
شایسته شفاعت حیدر نمی شود
چشم همیشه ابریتان یک دلیل داشت
هر ماتمی که ماتم مادر نمی شود
مرهم به زخمهای دل پر شراره ات
جز خاک چادر و پر معجر نمی شود
یک عمر خون دل بخورد هم کسی دگر
والله از تو پاره جگر تر نمی شود
یک طشت لخته های جگر پاره های دل
از این که حال و روز تو بهتر نمی شود
یک چیز خواستی تو از این قوم پر فریب
گفتند نه کنار پیمبر نمی شود
گل کرد بر جنازه تو زخم سرخ تیر
هرگز گلی شبیه تو پرپر نمی شود
پر شد مدینه از تب داغ غمت ولی
با کربلا و کوفه برابر نمی شود
زینب کنار نیزه کشید آه سرد و گفت
سالار من که یک تن بی سر نمی شود
دیگر تمام قامت زینب خمیده بود
از بسکه روی نیزه سر لاله دیده بود
یوسف رحیمی
میـان هـلهـله گـم کـرده ام صدایت را
و بــاد بـرده از ایـن دشـت ردّ پایت را
برای اینکه به من جات را نشان بدهی
به زور سعـی نکن بشنوم صدایت را
که رقص آنهمه شمشیرهای خون آلود
در آن مـیانه نـشان می دهند جایت را
علی بخاطر من چـشـم هات را واکـن
مگـر بــمـیـرم و باور کنم عزایت را
دلـم شـبـیه وجـود تـو پاره پاره شده
گرفـته سرخی خون روی باصفایت را
تـمـام زخـمـی و پـیش پـدر نمی نالی
بنازم ایـنهـمه خودداری و حیایت را
خـدا مگـر به من آغوش چند تا بدهد
که تا بـغـل بکـنم تکه تکه هایت را
چـقــدر تـلخ و غـریـبانه تجربه کردم
به محـض دیدن تـو درد بـینهایت را
اشکی برای گریه به این دیده ها دهید دستی برای سینه زدن دست ما دهید روزی اشک ما بود از روضه ی شما جز روضه رزق گریه ی مار را کجا دهید زنجیر و شال و بیرق و پیراهن سیاه چشم انتظار مانده که اذن عزا دهید این جا مریض هرچه بخواهید حاضر است هرکس گرفت چشم شما را شفا دهید حاجت گرفته بودم و خود بی خبر از آن از بس که حاجت دل ما بی صدا دهید بانی روضه های محرم که گشته اید بانی خیر گشته به ما کربلا دهید محسن عرب خالقی
بگیر بال مرا باز در هوای خودت مرا ببر به کنارت، به کربلای خودت نفس بزن که مذابم کنی در این شبها نفس بده که بسوزم فقط برای خودت دلم کتیبهی اشعار محتشم شده است بزن به سینهام آتش، به روضههای خودت از آن زمان که به پایم نوشته شد، این زخم نشسته بر جگرم داغ بوریای خودت وصیتم شده آقا! مرا کفن نکنند مگر به پیرهن مشکی عزای خودت حسن لطفی