نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

آمدم تا از غمت لبریز گردم یا حسین


آمدم تا از غمت لبریز گردم یا حسین

سوختم از آتش عشقت زسرتاپا حسین

 

آمدم تا این کویر تشنه  دل را کنم

با خروش زمزم چشمم دو صددریا حسین

 

آمدم در کربلا تا گوهر جان را کنم

در کنارمرقد شش گوشه ات پیدا حسین

 

آمدم که قطره ای گردم زدریای غمت

تا شوم مشمول لطف مادرت زهرا حسین

 

با سرشک دیده ام یاری دهم دلدار را

جان ناقابل نمایم در رهت اهدا حسین

 

هرکجا نام تو بردم سینه ام آتش گرفت

یک حسینیه به سینه کرده ام بر پا حسین

 

آمدم در قتلگاهت ای شهید تشنه لب

می کشیدم از دل غمدیده نجوا وا حسین

 

خیمه هایت گوئیا درپیش چشمم سوختند

آتشش هرگز نگردد در دلم اطفا حسین

 

با لب خشکیده بر امت دعا کردی ولی

پاسخت دادند با شمشیر ودشنه یا حسین

 

 

مجید رجبی  

دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند ؟


دیدم ستاره ای را روزی به اوج یک نی

با وعده وصالش برد او دلم پیاپی

 

آن که به نیمه شب سر زد میان خوابم

ماه شبانه ام شد در محفل خرابم

 

دامان پر ز خاکم شد محفل نگارم

با دیدنش من امشب جانانه جان سپارم

 

عمه بیا تماشا مهمان من رسیده

در وصل روی بابا ماه دلم دمیده

 

داغ دل من از هجر پایان دگر ندارد

چون من کسی به ویران یک میهمان ندارد

 

میگیرمش در آغوش تا که روم من از هوش

گویم به غمش را کی می کنم فراموش

 

همچون بنفشه بابا گشته همه وجودم

یاسم ولی ببین که نیلوفری کبودم

 

بر رخت کهنه من خنده کند عدویت

بیا غمخوار من شو تا پر کشم بسویت

 

چون دختران شامی گفتند بابا نداری

من بی تو مانده بودم با آه و اشک و زاری

 

تا آمدی به ویران ای ماه و سرو نازم

بر دختران شامی بابا به تو بنازم

 

یک لحظه در بر من بنشین ای رأس یارم

یا بنشین در کنارم یا بنشین بر مزارم

 







دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند ؟

او چگونه لب مجروح خودش باز کند؟

 

سعی  ِ بسیار کند تا سر تو بردارد

با چه زجری سرت اندر بغل خود آرد

 

خاک و خون از دهن بسته ی تو باز کند

زیر لب شکوه  زدست همه اغاز کند

 

اشکش افتاد به رخ چهره ی زخمیش بسوخت

دیده ی بسته ی خود بر لب زخمیت بدوخت

 

راه دیدن چو ندارد لب تو دست کشید

زخم خود کرده فراموش جراحات تو دید

 

دید قاری ِ نوکِ نیزه لبش  پاره شده

جای چوبی به لبش دیده و بیچاره شده

 

گفت کی بر لب تو چوب فرود آورده ؟

قد از غم خم من را به سجود آورده؟

 

تار شد دیده من یا که تو خاکی شده ای

میهمان کنج تنور حرم کی شده ای ؟

 

خاک بر چهره ی تو از ره دور آمده ای

من بمیرم مگر ازکنج تنور آمده ای ؟

 

رد سنگی که به سر جای شده بوسیدم

تو مرا بخش اگر آب کمی نوشیدم

 

فکر کردم که رساندند به لعلت  آبی

که بدون تو نمودم لب خود  تر گاهی

 

بعد تو ما هدف سنگ در اینجا شده ایم

ما که از داغ غم تو همگی تا شده ایم

 

باب بی سر شده ام  چهره و رویم دیدی؟

جای آن آتش افتاده به  مویم  دیدی ؟

 

جای دستی که نشسته به رخم میسوزد

عمه بر موی سفیدم نگهش میدوزد

 

بعد تو پاره ی نان پیش من انداخته اند

کوچه پس کوچه ی  این شهر مرا تاخته اند

 

فکر پای  ِ پر از آبله  ام را نکنند

فکر سنگینی این سلسله ام را نکنند

 

سنگها بر سر ما از همه سو می آمد

از همه نغمه ی " عباس عمو ..!" می آمد

 

بعد تو حرمت اهل حرمت کم شده است

قامت خواهر غم دیده ی تو خم شده است

 

ماه ِ بر نیزه به هنگام خسوف آمده ای

مثل خورشید که در حال کسوف آمده ی

 

در دل طشت طلا پیش زمین گیر رسید

یوسف نیزه نشین  از بر ِ تعبیررسید

 

خون لبهای پدر را به لبش پاک نمود

بوسه بر روی لبان ِ پر ِ از چاک نمود

 

کم کم افتاد دگر از نفس و چشمش بست

او به همراه پدر رفت وازآن سلسله رست

 

عمه را با همه غمهای خودش کرد رها

همسفر با پدرش رفت دگر پیش خدا .. !!

 

وحید مصلحی

 

مـردم بسـاط گـریـه و مـاتـم بیـاوریـد


مـردم بسـاط گـریـه و مـاتـم بیـاوریـد

وقتش شده که بیرق و پرچم بیاورید

 

مــردم کتـیبه هـای حـسـینیـّه نـزد کیـسـت؟

باز این چه شورش است که...عالم بیاورید

 

خواهید از خدا که در این شصت روز عمر

در بـیـن روضــه هــا نـکـنــد کـم بـیـاوریـد

 

این اشک ها برای حسینی شدن کم است

صـد چـشـمه چـشـم، کوثـر و زمـزم بیـاوریـد

 

هنگام روضه خواندن ذاکر درون ذهن

تصـویــر قـتلــگـاه مــجـسّـم بیــاوریـد

 

هر سینه نیست قبر حسین و مطاف او

در هـیـئـت غـمـش دل مَـحـرم بـیــاوریـد

 

فَلتُلطَمُ الخُدود و تُشَقُّ الجُیوب را

بـر گـونه ها و سـینه فـراهـم بـیـاوریـد

 

رخت سپید کنده و در گنجه افکنید

پـیـراهــن ســیـاه مـحـرّم بـیــاوریـد

 

پیشواز محرم


لباس مشکی ما را به دستمان بدهید 
به ما حسینیه ی گریه را نشان بدهید

مرا که راهی بزم عزای اربابم
برای زود رسیدن کمی توان بدهید

اگر خدای نکرده در آخر خطم
به جان اشک سه ساله مرا امان بدهید

نماز گریه ی ما با امامت سقاست
به روی مأذنه ی کربلا اذان بدهید

برای آنکه بمانم همیشه بر درتان
به کلب قافله ی عشق استخوان بدهید

قسم به حرمت چشمانتان اگر مُردیم
به روی سنگ حسینیه غسلمان بدهید

 

نام شعر : اذان گریه
 شاعر :علی اکبر لطیفیان

 

 

اسلام علیک یا ارباب