روزى امام حسن مجتبى علیه السلام وارد اتاق مادرش ، حضرت زهراء علیها السلام گردید، دید که مادرش در حال رکوع نماز است و براى مردها وزن هاى مؤ من با ذکر نامشان دعا مى کند .
گوش کرد، که دید مادرش فقط براى دیگران دعا مى نماید و براى خویش ، هیچ دعائى نمى فرماید، جلو آمد و اظهار داشت : اى مادر! چرا مقدارى هم براى خودت دعا نمى کنى همان طورى که براى دیگران دعا مى نمائى ؟
حضرت زهراء سلام اللّه علیها پاسخ داد: اى فرزندم ! اوّل ما باید به فکر نجات همسایه باشیم و سپس براى خودتلاش و دعا کنیم .
و در حدیثى وارد شده است که : دعاى مؤ من در حقّ دیگران مستجاب مى شود و موقعى که انسان در حقّ دیگران و براى دیگران دعا کند، ملائکه الهى براى او دعا خواهند کرد، که حتما، دعاى آن ها مستجاب خواهد شد .
ای جان من هرچنددیگرنیمه جانی
اما برای رفتنت خیلی جوانی
حالاکه من اینجا غریبم باربستی
حالا نمی شد بیشتر پیشم بمانی
بابای خاکم ـ التماست می کنم که
بی من مشوای مادرآب ـ آسمانی
کمتر بگو بامن <امیرالمومنینم>
اشهد مگو بااین زبان بی زبانی
حالابرای اینکه من چیزی نفهمم
درکوچه خاک چادرت رامی تکانی
اندازه ی یک عمر پیرت کرده بانو
سنگینی آن ضربه دست ناگهانی
یک نیمه ازروی تو صبح روشن من
نیمی دگرمثل غروبی ارغوانی
رو ازعلی می گیری اما زیرچادر
پنهان نگرددمحرمم قدکمانی
محسن عرب خالقی
شعرفاطمیه شهادت حضرت زهرا روضه باز شعر شهادت شعر کوچه لعنت الله عمر
نیمه شب تابوت را
برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر، روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان
این طرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طرف احمد به استقبال او
ظاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
دو عزیز فاطمه همراهشان
مشعل سوزانشان از آهشان
ابرها گریند بر حال علی
میرود در خاک آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا، رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُردهای تابوت، روی دوش داشت
آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی
بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی
آه آه ای همرهان، آهستهتر
میبرید اسرار را، سر بستهتر
این تنِ آزرده باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیلهی قدر من است
من هلال از داغ و این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفامتر
هستیام را میبرید، آرامتر
وسعت اشکم به چشم ابر نیست
چارهای غیر از نماز صبر نیست
چشم من از چرخ، پُر کوکبترست
بعد از امشب روزم از شب، شبترست
زین گل من باغ رضوان نفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراه او خاکم کنید
علی انسانی
شعرفاطمیه شهادت حضرت زهرا روضه باز شعر شهادت شعر کوچه لعنت الله عمر
ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی
بانوی بو تراب چرا پا نمی شوی
پهلوی من هم از خبر رفتنت شکست
رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی
با قطره قطره اشک سلامت نموده ام
زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی
خورشید لطمه دیده حیدر بلند شو
بر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی
رفتی و روی صورت خود را کشیده ای
ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی
بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اند
رفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی
روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد
مردم از این خطاب چرا نمی شوی
می میرد از تنفس دلگیر کوچه ها
این غنچه های ناب چرا پا نمی شوی
رحمان نوازنی