نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...
نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

در پیچ کوچه بود که رنگ حسن پرید ...

مادر سلام ! می چکد اشک روانتان

یعنی دوباره تیره شده آسمانتان

 

ماه عزایتان که همان فاطمیّه است

غم را نشانده کنج دل شیعیانتان

 

در فاطمیّه سفره تان پهن می شود

تا که شویم ریزه خور نان خوانتان

 

ما گریه می کنیم برای غم شما

ما گریه می کنیم به قدّ کمانتان

 

این اشک ها که رحمت موصوله ی خداست

مرهم بُوَد به آتش زخم نهانتان

 

هجده بهار بیشتر از عمرتان نرفت

مادر!چه زود آمده فصل خزانتان

 

با هر نفس کشیدنتان آه می کشید

این سرفه ها گرفته توان را ز جانتان

 

مادر ! هنوز هم که هنوز است روز و شب

آتش زبانه می کشد از آشیانتان

 

در پیچ کوچه بود که رنگ حسن پرید

دستی رسید و ......ما بقی داستانتان ......

 

....... یک جمله بیشتر ننویسم فقط ...... غلاف:

چندین تَ رَ ک نشانده روی استخوانتان

 

 محمد فردوسی 


زهرا گمان کنم که زمان سفر شده

زهرا! گمان کنم که زمان سفر شده

خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده

 

داری برای مرگ خودت می کنی دعا

امّا غروب عمر علی جلوه گر شده

 

در زیر بار غم، بدنت آب رفته است

حالت شبیه حال دل محتضر شده

 

در خانه هم برای علی رو گرفته ای!

این صورت کبود تو هم دردسر شده

 

حرفی بزن وگرنه که دق می کند حسن

حرفی بزن ببین حسنم، جان به سر شده

.......

خیلی دلت برای حسین شور می زند

« جانم حسین » های تو غرق شرر شده

.......

در پشت در چه بر سرت آمد که این دو ماه

دارو دگر به زخم تنت بی اثر شده؟!

 

فهمیده ام که دست به پهلو گرفته ای

هر چه که پیش آمده از « میخ در » شده

 

کمتر نفس بکش به خدا می کشی مرا

خونابه های پهلوی تو بیشتر شده

محمد فردوسی


ما به زیر علم زهراییم

ما به زیر علم زهراییم

گرد و خاک قدم زهراییم


افتخار همه ی ما این است

نوکران عجم زهراییم


 سفره اش تا به قیامت پهن است

ریزه خوار نِعَم زهراییم


 نفَسش حکم مسیحا دارد

زنده از فیض دم زهراییم


 مدح او زمزمه های لب ماست

چون که ما محتشم زهراییم


 ما دو تا چشمه ی کوثر داریم

گریه کن های غم زهراییم


 بین هیأت همه احساس کنیم

در طواف حرم زهراییم


 «الف قامت» او «دال» شده

راوی قدّ خم زهراییم


 


زخم پهلویش اگر جلوه گر است

همه اش زیر سر میخ در است


 


مرد خیبر، سپرش افتاده

بین بستر قمرش افتاده


 چه قدَر فاطمه بی حال شده

به روی شانه سرش افتاده


به کجا خیره شده کاین گونه

آتشی بر جگرش افتاده


 خانه را می نگرد با دقّت

خانه ای را که درش افتاده


عکس دیوار و در سوخته ای

باز هم در نظرش افتاده


اشک در دیده ی او حلقه زده

باز یاد پسرش افتاده


شجر طیّبه ی باغ خدا

ثلثی از برگ و برش افتاده


 


تا گل زخم گل یاس شکفت

مرد خیبر کمرش تا شد و گفت :


 


فاطمه! حال مرا زار نکن

غصّه را بر سرم آوار نکن


گفته ای تا که حلالت بکنم

باشد ... این گونه تو اصرار نکن


چه کنم خانه تکانی نکنی؟!

عشق خود را به من اظهار نکن


فضّه و زینبت این جا هستند

دیگر امروز غذا بار نکن


زخم پهلوی تو سر وا کرده

این قدَر جان علی کار نکن


باز هم خاطره ها زنده شده

هی نظر بر نوک مسمار نکن


لااقل پیش دو چشم حسنت

تکیه بر قامت دیوار نکن


این قدر آه نکش پیش حسین

گریه بر دست علمدار نکن


جمله ی « آه غریب مادر» ...

... را دگر این همه تکرار نکن


 


 این قدر روضه ی گودال نخوان

 این قدر از تن پامال نخوان


محمد فردوسی


یک نفر در طلب جایزه با سر می رفت

 

آسمان است و خسوف قمرش معلوم است

غربت بی حد او از سفرش معلوم است

 

کوله بار سفر آخرتش را بسته

از مناجات و نماز سحرش معلوم است

 

موی آشفته و اوضاع به هم ریخته اش

با عبایی که کشیده به سرش معلوم است

 

دو قدم راه نرفته چقدر می افتد

ناتوان بودنش از زخم پرش معلوم است

 

به زمین خوردن او ارثیه ی مادری است

درد پیچیده به پهلوش اثرش معلوم است

 

وسط حجره ی در بسته به خود می پیچد

اثر زهر به روی جگرش معلوم است

 

خواهرش نیست ببیند چه سرش آمده است

ولی از حالت بغض پسرش معلوم است 

 

لب او سرخ شد اما به خدا چوب نخورد

مجلس شام به چشمان ترش معلوم است

 

روی خاک است ولی زیر سم اسب نرفت

روضه ی عصر دهم در نظرش معلوم است

 

نعل ها بود که محکم روی پیکر می رفت

یک نفر در طلب جایزه با سر می رفت


محمد فردوسی